بسم الله الرحمن الرحیم
داشتم با یکی از دوستان در مورد اتفاقاتی که بعد از انتخابات 88 در ایران افتاد صحبت میکردیم که نکتهی جالبی تو ذهنم جرقه زد.
اون نکتهی مهم و جالب (و البته به ظاهر ساده) همون داشتن زیربنای مشترک بود که در پست قبلی (مطلب 14: مبنا) نوشتم.
جرقهی این مطلب از اینجا تو ذهنم شکل گرفت:
– تو فکر میکنی که خبرگزاریهایی که توی کشورهای خارجی شکل میگیره و با بودجهی دولتی اونها امورات میگذرونه، چرا باید اینقدر مسائل ایران رو به طور جدی پیگیری کنن و شب و روز خودشون رو بذارن برای اینکه از بعضی جریاناتی که تو کشور ما هست حمایت کنن؟
+ خوب اونها هم آدم هستن و دلشون برای مردم میسوزه و مدافع حقوق بشر هستن.
– فکر نمیکنی که اگر اونها منافعی از این کارشون نمیبردن، هیچوقت حاضر نبودن یک دلار برای این حرفها خرج کنن؟
+ تو فکر کردی که همه به دنبال منافع و پول میگردن؛ نمیتونی تصور کنی که کسی واقعا از روی دلسوزی کاری انجام بده و فکر پیشرفت دیگران باشه.
این حرفها همینطور ادامه داشت تا من متوجه شدم که وقتی من و دوستم دنیا رو به دو رنگ متفاوت میبینیم و دقیقا جای دوست و دشمن را برعکس هم تشخیص میدیم، هیچوقت نمیتونیم به نتیجه برسیم.
وقتی من BBC رو دوست به حساب بیارم، طبیعتاً هر حرفی که میزنه رو با دید خیرخواهانه برانداز میکنم و در مقابل هر حرفی که از اینطرف بشنوم رو برای توجیه کارهای حکومت میپندارم.
خوب اگر من BBC رو طالب منافع خودش بدونم، اونوقت هر حرفی که میزنه رو به دقت بررسی میکنم تا ببینم چه نفعی از این حرف عائدش میشه.
بنابراین:
1- یکی از زیربناهایی که باید قبل از هر بحثی به نقطهی مشترکی برسه، شناخت دوست از دشمن است که اگر درست شناخته نشن به نتیجهی مطلوبی هم نخواهیم رسید.
2- این شناخت دوست از دشمن نباید بر اساس میل و نفرت ها باشه، بلکه باید بر اساس دلیل و مدرک باشه.
3- همیشه یادمون باشه که: «همه چیز را همگان دانند» (ر.ک به: مطلب 4: این پرونده باز است)
4- در نهایت اگر نتوانستیم به زیربنای مشترکی دست پیدا کنیم، باید بحث کردن را رها کنیم چون این نوع از بحث کردن، «جدال» میشود که در اسلام بسیار مذمت شده است.