بسم الله الرحمن الرحیم
«کلید گنج»
– اَه! باز این سیب خورد تو سر من! معلومه که همه دست به دست هم دادن تا اعصاب من رو خورد کنم!
– عجب! چرا این سیبها میافتند پایین؟! چرا بالا نمیرن؟! پس حتماً نیرویی در زمین اونها رو به طرف خودش میکشه.
اولی رو من میگم، دومی رو هم اسحاق نیوتن.
واقعاً چرا من همچین چیزی به ذهنم نرسید؟ چون نیوتن از زاویهی متفاوتی به موضوع نگاه میکرد اما من از همون روبهرو به موضوع نگاه میکنم.
ما عادت کردیم که همه چیز رو همونطور که همه نگاه میکنن نگاه کنیم! این یعنی حرکت پشت سر بُز گلّه! (دیگه نگفتم کی اینطوری حرکت میکنه، که به خودم بیاحترامی نشه!)
در صورتی میتونیم به رشد فکری و روحی برسیم که به موضوعات از زاویههای متفاوت نگاه کنیم؛ شاید در زوایای مخفی و تاریک هر چیز، کلیدهای اسراری نهفته باشد که صندوقچههای پر از گنج عالَم را بگشاید.
پ.ن.1: Sir Isaac Newton
پ.ن.2: البته در جریان کشف جاذبه، سیبی از درخت سیب توی سر نیوتن نخورده! در پستهای بعدی این رو بیشتر توضیح میدم.
(مطلب 2: کشف جاذبه)
پ.ن.3: در مورد زاویهی دید و افق دید هم یک پست دیگه میذارم و اونا رو توضیح میدم.
(مطلب 3: زاویهی دید و افق دید)
پ.ن.4: البته همیشه هم پیروی از نظرات دیگران حرکت گوسفندوار نیست. چون گاهی دیگرانی که پشت سرشون راه میافتیم در کارشون تخصص دارن.