RSS
 

Posts Tagged ‘نفرت’

۱۵- دشمن شناسی

۲۴ آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

داشتم با یکی از دوستان در مورد اتفاقاتی که بعد از انتخابات 88 در ایران افتاد صحبت می‌کردیم که نکته‌ی جالبی تو ذهنم جرقه زد.

اون نکته‌ی مهم و جالب (و البته به ظاهر ساده) همون داشتن زیربنای مشترک بود که در پست قبلی (مطلب 14: مبنا) نوشتم.

جرقه‌ی این مطلب از اینجا تو ذهنم شکل گرفت:

– تو فکر می‌کنی که خبرگزاری‌هایی که توی کشورهای خارجی شکل میگیره و با بودجه‌ی دولتی اونها امورات میگذرونه، چرا باید اینقدر مسائل ایران رو به طور جدی پیگیری کنن و شب و روز خودشون رو بذارن برای اینکه از بعضی جریاناتی که تو کشور ما هست حمایت کنن؟

+ خوب اونها هم آدم هستن و دلشون برای مردم میسوزه و مدافع حقوق بشر هستن.

– فکر نمی‌کنی که اگر اونها منافعی از این کارشون نمی‌بردن، هیچوقت حاضر نبودن یک دلار برای این حرفها خرج کنن؟

+ تو فکر کردی که همه به دنبال منافع و پول می‌گردن؛ نمی‌تونی تصور کنی که کسی واقعا از روی دلسوزی کاری انجام بده و فکر پیشرفت دیگران باشه.

این حرفها همینطور ادامه داشت تا من متوجه شدم که وقتی من و دوستم دنیا رو به دو رنگ متفاوت می‌بینیم و دقیقا جای دوست و دشمن را برعکس هم تشخیص میدیم، هیچوقت نمی‌تونیم به نتیجه برسیم.

وقتی من BBC رو دوست به حساب بیارم، طبیعتاً هر حرفی که میزنه رو با دید خیرخواهانه برانداز میکنم و در مقابل هر حرفی که از اینطرف بشنوم رو برای توجیه کارهای حکومت می‌پندارم.

خوب اگر من BBC رو طالب منافع خودش بدونم، اونوقت هر حرفی که میزنه رو به دقت بررسی می‌کنم تا ببینم چه نفعی از این حرف عائدش میشه.

بنابراین:

1- یکی از زیربناهایی که باید قبل از هر بحثی به نقطه‌ی مشترکی برسه، شناخت دوست از دشمن است که اگر درست شناخته نشن به نتیجه‌ی مطلوبی هم نخواهیم رسید.

2- این شناخت دوست از دشمن نباید بر اساس میل و نفرت ها باشه، بلکه باید بر اساس دلیل و مدرک باشه.

3- همیشه یادمون باشه که: «همه چیز را همگان دانند» (ر.ک به: مطلب 4: این پرونده باز است)

4- در نهایت اگر نتوانستیم به زیربنای مشترکی دست پیدا کنیم، باید بحث کردن را رها کنیم چون این نوع از بحث کردن، «جدال» می‌شود که در اسلام بسیار مذمت شده است.

 
بدون دیدگاه

نوشته شده در دسته نگرشی - اعتقادی

 

۱۱- دیوونه

۰۴ آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

«دیوونه»

توی محله‌ی ما یک نوجوانی هست حدودا 14 ساله. از نظر عقلی مشکل داره. بچه‌ها بهش میگن: دیوونه!

مرتب مشغول بازیه؛ گاهی با سوارشدن روی یه چوب، سوارکاری با اسب رو شبیه‌سازی می‌کنه و گاهی با عروسکهایی که داره وسط چمنای میدون، دیگران رو به خنده درمیاره. گاهی هم دوچرخه رو به جای اسب استفاده میکنه و با هی کردن و بالا و پایین پریدن رو زین دوچرخه، در عالم سوارکاری خودش به مشکلات من و شما میخنده.

دیروز که باهاش برخورد کردم و خنده‌ی همیشگیش رو دیدم، با خودم فکر کردم: راستی این دیوونه‌اس یا ما؟!!!

راستش رو میخواین؟

هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم!!!

آخه میدونین اون به چه چیزایی میخنده؟ به اعتباریاتی که من و شما تو عالَم واسه خودمون درست کردیم میخنده!

مثلا این مسائل بین ماها تبدیل به یه عرف شده: توی کوچه و خیابون نباید خندید، نباید بلند بلند حرف زد، نباید بازی کرد، نباید بدو بدو کرد؛ بلکه باید سنگین و رنگین بریم و بیام. هر چند چنته‌ی ما خالی از صفا و صمیمیت باشه اما همینکه یک سری قوانین دست‌ساز خودمون رو رعایت کنیم آدمایی متمدّن و باکلاس به حساب میایم.

اون به همین چیزا میخنده! میگه شما چقدر دیوونه‌اید که خودتون یه اعتبارهایی رو درست میکنین و بعد هم فکر میکنین با اون اعتبارها ارزش پیدا می‌کنین!!!

میدونید چرا میخنده؟ چون با خودش میگه چرا اکثر آدمها دیوونه هستن؟ اون به رفتار من و شما می‌خنده!

با خودش میگه اینها که خالی از یک ذرّه محبت و عشق هستن چرا وقتی به هم میرسن تا کمر خم میشن؟ چرا احترامای بیخودی به هم میذارن در حالی که دلهاشون پر از نفرته؟

آره من هنوز نتونستم به نتیجه برسم که او دیوانه است یا ما؟

شما می‌دونین؟

پ ن 1: منظور از اعتباریات در اینجا اونهایی است که با واقعیت در تضاد باشن و الا بعضی از اعتباریات هستند که پشتوانه‌ی عقلانی دارن. مثلا اینکه من و شما مالک یک چیزی میشیم یک امر اعتباری است اما پشتوانه‌ی عقلانی داره.

 
بدون دیدگاه

نوشته شده در دسته نگرشی - اعتقادی